توحيد حقيقتى فطرى و عقلى است
مسئله خدا و يگانه بودن حضرت او امرى فطرى و حقيقتى است كه هرگز از ديد عقل پنهان نيست، و چنان واضح و روشن و آشكار و بيّن است، كه هر منكرى را با اندك سخن استوارى، و كمتر دليلى مى توان به آن توجه داد، و راه انكار را به روى او بست، مگر اين كه بخواهد با فشار هواى نفس، و شهوات نامعقول و خواسته هاى بى منطقش بر انكارش كه متكى به هيچ دليل و دانشى نيست پافشارى كند.
منكر حق در محضر حضرت صادق (ع)
مجلسى در كتاب با ارزش بحار از هشام بن حكم روايت مى كند كه هشام گفته در محضر امام صادق (ع) بودم كه ابن ابى العوجاء دانشمندى كه منكر حق بود وارد شد، حضرت به او فرمود:
«امصنوع انت ام غير مصنوع؟ قال ابن ابى العوجاء لست بمصنوع فقال الصادق (ع) فلوكنت مصنوعا كيف كنت؟ فلم يحر ابن ابى العوجاء جوابا، قام و خرج.»
آيا موجودى ساخته شده اى و در سايه قدرت صانعى حكيم پديدآمده اى يا نه؟ پاسخ داد ساخته شده نيستم، حضرت فرمود: اگر سازنده اى داشتى به چه كيفيت تو را مى ساخت، آيا به غير اين شكل و هيئت و با صورتى ديگر تو را به وجود مى آورد؟
ابن ابى العوجاء سر به زير افكند و پاسخى مناسب كه بر حكمت و دليل استوار باشد نيافت، از جاى حركت نموده و از نزد حضرت بيرون رفت «7»
منكر خدا در كنار راهب صومعه
هنگامى كه آتش جنگ در آفريقاى غربى شعله ور شد، و گروه زيادى در آن كشته شدند، و نهايتاً جنگ به پايان رسيد، راهبى كه در آن ناحيه به سر مى برد از صومعه خود بيرون آمد، مردى را چون مرده اى روى زمين افتاده ديد، نزديك وى رفت و پس از دقت لازم او را زنده يافت، از روى دلسوزى وى را با زحمت زياد به صومعه خود منتقل كرد و به معالجه زخم ها و ضعف او همت گماشت تا بيمار به درمان كامل رسيد.
راهب در مدت درمان كردن بيمار، شبانهروز بر اساس ايمانش به خدا اشتغال به عبادت و مناجات و راز و نياز داشت، و سرباز درمان شده نه اين كه به عبادات عابد توجهى نداشت، بلكه از زحمات بى دريغ او نسبت به امور بندگى شگفت زده بود.
روزى راهب به سرباز گفت: چرا و به چه دليل به عبادت حق قيام نمى كنى؟ پاسخ داد آيا براى پروردگارى كه وجود ندارد عبادت كنم؟!
راهب در برابر او و سخن بى پايه اش سكوت كرد تا پس از مدتى يك روز براى گردش به اتفاق يكديگر از صومعه بيرون آمدند، و در بيابان خوش منظره به قدم زدن پرداختند، بناگاه چشم راهب به اثر قدم هاى حيوانى افتاد، از سرباز پرسيد اين چه اثرى است؟ سرباز گفت محل پاى حيوانى است كه از اين مسير عبور كرده، راهب گفت من در اين بيابان حيوانى نديده ام، سرباز گفت: چيزى مى گوئى كه قابل باور نيست، همين اثر پا بس است كه ثابت كند به يقين حيوانى از اينجا عبور كرده است.
راهب گفت: اثر قدمى دلالت بر وجود حيوانى مى كند، آيا اين آثار شگفت انگيز و اين مخلوقات گوناگون و اين سيارات درخشان و ستارگان فروزان بر قادرى حكيم و صانعى عليم و به وجود آورنده اى دانا و خبير دلالت نمى كند؟!
سرباز كه با زنگ بيدار باش راهب از خواب غفلت نجات يافت، و پرده انكار از برابر ديده فطرت و عقلش كنار رفت، غرق در شرمندگى و حيا شد، و به زينت ايمان آراسته گشت، و از راهنمائى راهب سپاس و تشكر كرد. «8»
جدال على بن ميثم با مردى دهرى مسلك
على بن ميثم كه از تبار ميثم تمار عاشق بى قرار على (ع) است، و از دانش و فضيلت بهره فراوان داشت به مجلس حسن بن سهل كه اكثر مجمع علما و دانشمندان جهت بحث و گفتگو پيرامون مسائل علمى و حقايق و معارف بود وارد شد، ديد مردى بى دين و دهرى مسلك و منكر حق و حقيقت در بهترين جاى مجلس نشسته و از احترام ويژه اى از سوى وزير برخوردار است، و همه اعيان مملكت و دانشمندان نامى در مقامى پائين تر از او قرار دارند و آن مرد در كمال بى پروائى در اثبات مسلك خود داد سخن مى دهد و ديگران فقط گوش مى دهند و از پاسخ گفتن به او گويا عاجز و ناتوان اند! وضع مجلس و سكوت اهل علم در برابر سفسطه ها و بافته هاى او على بن ميثم را هيجان زده و آشفته كرد، براى دفاع از حق پيش رفت و گفت اى وزير حكومت و دولت امروز در بيرون از اين كاخ مسئله شگفت انگيز ديدم! حسن بن سهل گفت چه ديدى؟ على بن ميثم پاسخ داد در كنار دجله مشاهده كردم يك كشتى بدون ناخدا مردم را سوار مى كند و از اين طرف دجله به طرف ديگر مى برد، و از آن طرف به همان صورت مسافر به جانب ديگر مى آورد!
مرد منكر حق به تصور خود براى كوبيدن على بن ميثم موقعيتى به دست آورد، به وزير گفت: به نظر مى رسد اين شخص در عقلش دچار نقص و كمبود است كه سخن ديوانگان را به زبان جارى مى كند! على بن ميثم رو به مرد منكر كرد و گفت: قابل قبول نيست كه يك كشتى مسافرينى را بدون وجود ناخدا از رودى بگذراند، مرد منكر گفت: نه هرگز نمى شود! على بن ميثم گفت: پس چگونه در اين درياى پهناور هستى اين مخلوقات و موجودات غير قابل شمارش بدون محركى در حركت اند، و اين ستارگان و اختران بيرون از شماره بدون گرداننده اى حكيم و عالم درگردش اند، اى مدعى دانش و عقل، تو براى حركت يك كشتى از رودى به طرف ديگر ناخدائى را ضرورى و لازم مى دانى ولى براى اين متحركان بى شمار محركى را لازم نمى بينى، اكنون دقت كن و انديشه نما كه كدام يك از ما ادعاى امرى محال مى كنيم، مرد دهرى مسلك كه از استدلال عقلى و فطرى على بن ميثم مبهوت شده بود درمانده و شرمنده سر به زير انداخت و ساكت و بى حرف ماند، و دانست كه دانشمند مسلمان مسئله كشتى را وسيله شكست مفتضحانه او قرار داده است. «9»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ابراهيم 10.
(2)- عنكبوت 61.
(3)- عنكبوت 63.
(4)- زخرف 87.
(5)- انعام 79.
(6)- انسان و مذهب 178.
(7)- بحار باب توحيد حديث.
(8)- حلقات المدرسية
(9)- نامه دانشوران ج 3، ص 337.
برگرفته شده از:
کتاب : تفسير حكيم جلد چهارم
نوشته : استاد حسین انصاریان
نظرات شما عزیزان: